زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
داداش حسینداداش حسین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

دخترکم

مادر

1393/2/17 10:51
نویسنده : مامانی زینب
109 بازدید
اشتراک گذاری

 

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود ...

بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست

بزرگ شدیم ... به اندازه ای که
 فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود و
پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود...

بزرگ شدیم ... و یافتیم که مشکلاتمان دیگر
 با یک شکلات ، یک لباس یا کیف حل نمی شود ...

و اینک والدینمان دیگر دستهایمان را برای عبور
 از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور
 از پیچ و خم های زندگی ...

بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم ،
 بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شده اند و
چیزی نمانده که بروند 

و یا هم اکنون رفته اند ...

خیلی بزرگ شدیم ...

و فهمیدیم سخت گیری مادرم عشقش بود ...

و غضبش عشق بود

و تنبیه اش عشق بود 

عجب دنیایی است ، 

و عجیب تر از دنیا چه کوتاه است عمرمان

معذرت میخوام فیثاغورس ....چرا که مادر من سخت ترین معادلات است!

معذرت میخوام نیوتن ...چرا که مادر من راز جاذبه است!

معذرت میخوام ادیسون ...چرا که مادر من اولین چراغ زندگی من است!

معذرت میخوام افلاطون ...چرا که این مادر من است که شهر فاضله قلب من است!

معذرت میخوام رومیو... چرا که همه راه ها به عشق مادر من ختم میشود...!

معذرت میخوام ژولیت ...چرا که مادرم عشق من است !

 

 

دخترکم امیدوارم هرگز درطول زندگیت حسرت دنیا تورااز پادرنیاورد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترکم می باشد